حال من حال جوانی است که جا مانده ز تو...
23 آبان 1395 توسط طيبه قاسمي باباحيدري
سلام حضرت شاه
دلم گرفته آقاجان
دلم گرفته خیلی بیشتر از غروب ها…
اصلا انگار در یک غروب مبهم و طولانی فرو رفته ام..
که نه شب بعدش نمایان می شود و نه صبحی هویدا…
یک غروب دلگیر و طولانی…
دلم گرفته حسین…
دستم به جایی نمی رسد و صدایم را کسی نمی شنود..
صدایم اصلا انگار در حنجره ام خفه شده؛ مانده… بالا نمی آید تا فریادی کنم و…
صدایم بلند نمی شود آقا…
اما تو…
می شنوی صداهای مانده در گلو را…
صدای نامفهوم و بریده بریده را تو می شنوی آقا…
خورشید غروب دلگیر کربلا
به دلم بتاب، گرما بده به صدایم که بخوانمت و با گرمای حضور خودت در دلم صدایت کنم…
حالا تمام دغدغه ام این شده حسین…
این اربعین کرب و بلا می بری مرا؟!